دو سال و هفت روز از شروع وب لاگ نویسی من می گذره . به عبارت دیگه توتیای من دو سالش تموم شده و رفته تو سه سال ! درسته چند وقت پیش اسباب کشی کردم اومدم اینجا ، ولی توتیا همون توتیاست .
امسال به خاطر فوت پدر بزرگم و البته تاسوعا عاشورا حوصله همچین یادآوریهایی نداشتم ، هرچند الانم حالش نیست . فقط برا دل توتیا !
پارسال که هنوز جوون بودم ! برای این طفلکی یه جشن تولد گرفتم که توش کمی آمار وبلاگمونو در آوردم ؛ دوستای خوب توتیا رو جدا کردم و خلاصه یکم شلوغش کردم ولی امسال ...
نمیدونم اومدم اینجا اینطوری شدم یا خودم خیلی گوشه گیر شدم ! یا حال و هوای این روزها زیادی روم تأثیر گذاشته ولی این یکی دو روزه ، خوب که فکر میکنم می بینم امسال مثل پارسال نیست ، هم خودم تنهاتر شدم هم توتیـا ! برا همین حوصله وب لاگ نویسی هم ندارم البته تجربه ثابت کرده که احتمالا این حالتم چند روزه است (هر چند در مورد بعضی از دوستای واقعی خودم خیلی فکرم مشغوله !) ...
از این حرفا که بگذریم ، خودم با تمام این شکیات (!) دوست دارم توتیام حالا حالا ها عمر کنه و هر سال یک یادآوری از تاریخ آغاز به کارش داشته باشم ، البته اگه عمری برا صاحبش باقی باشه .
اینم یه متن ، متناسب با حال این دو سه روزه من ! :
" می توان خواست ، می توان گفت ؟!! شاید …
نمی دانم خواستن به چه قیمتی و گفتن به چه شکل آیا می توان هر آنچه از دل می گذرد را به زبان جاری ساخت باز هم نمی دانم انگار قرار نیست گفته شوند یا بهتر بگویم انگار قرار نبوده است گفته شوند و حال به این ادراک نیز رسیده ام که خواستن هم نشود.
و این است آرزو ، آرزو را به شرط راز داری می توان داشت ، داشت و نگفت ، نگفت و تحمل کرد و در آخر رضا داد به آنی که رخ می دهد و آنی که حال باید آن را اعتقاد داشت و پذیرفت زیرا رد آن یعنی رویارویی ، رویارویی با ...
پس بیا آرزو کن و نگو و نخواه که این روزگار ، روزگاریست بس ناجوانمرد که اگر زیر پا لهمان نکند دستی از ما نگیرد ، کاش خواب باشم … "
البته باید ببخشید !همه رویارویی ها و همه کاش ها رو که نمیگن !!
-----------------------
پ.ن: انگار نه انگار تولده !خودم که موقع نوشتن این پست هی آه کشیدم هی آه کشیدم هی آه کشیدم !!! شما هم با دیدن این مرغابی ِ یخ زده یکم آه بکشید ! (این عکس رو هم از اون جهت گذاشتم !)
|