تعبیر خواب

خیلی دوست داشتم تعبیر خوابای مختلف رو بدونم ، گاهی بعضی از خوابای خودمو چند مدل تعبیر میکنم ! بعد اگه توش تعبیر بدی پیدا کنم ، حسابی می رم تو فکر !
بعضیاش خیلی اذیتم میکنه مثل خوابی که دیروز موقع سحر دیدم ، تا امروز فکر می کردم می تونه تعبیر قشنگی داشته باشه ولی امروز تقریباً اتفاقی چیزایی دیدم و خوندم که با یادآوری اتفاقات چند ماه گذشته (!) خوابم از جهاتی دیگه تعبیر میشه! و اگه واقعاً اینجوری تعبیر شه ... :(
فعلاً که منتظر خبر یکی از دوستامم که خواستم اطلاعاتی رو برام در بیاره ! امیدوارم اشتباه نتیجه گرفته باشم !
کسایی که خیلی خوب منو می شناسن می دونن گاهی خیلی دقیق همه چیزو به هم ربط میدم و گاهی هم بیراهه می رم ! در هر صورت این فکر کردنای این مدلیم بیشترین استرسها و هیجانها و ناراحتیها و گریه های منو به دنبال داره . نمیدونم چرا نمی تونم ترکش کنم !

-----------------------
از این خواب بگذریم !
چه کیفی می کنم وقتی خوابای این مدلی رو برای خودم تعبیر میکنم ! :
شب جمعه بابا بعد از خوندن قرآن برا پدر بزرگم ، خواب می بینه که پدر بزرگم و چند نفر دیگه سوار قطارند و مسیری رو به انتها میرسونن و ایستگاه آخر پدر بزرگم تو یک باغ سرسبز پیاده میشه و میره زیر سایه یه درخت کنار رود آب میشینه (در حالیکه قدش دیگه خم نیست ) و بعدش خدا رو شکر میکنه که به این سرعت اونو به مقصدش رسوند!
...
یا اینکه خواهرم خوابشونو می بینه که تو مجلس تعزیه ای که براشون گرفتیم وارد میشن در حالیکه یه مهر نماز رو بوسیله یه تسبیح به گردنشون انداختن و کاملا سرحال و خندان یه جا میشینن و ما رو دور خودشون جمع میکنن و برامون حرف میزنن و بهمون اطمینان می دن که خیلی راحتن .
خدا بیامرزتشون ، اگه نمی شناختمشون شاید برام سخت بود باور کنم هر کسی میتونه از ته دل نماز بخونه ! اونقدر عمیق نماز می خوندن که من از نماز خوندن خودم خجالتم می اومد ... تازه خوش به حال پدر و مادرشون ! من که هیچی ، مادرمم که میشه دختر بزرگشون ، میگه از وقتی یادمه بابام بعد هر نماز برا پدر و مادرشون نماز می خوندن و دعا ، بدون استثناء بعد از هر نماز . خیلیه به خدا ! اونم با حوصله ! ...
الهی بگردم چند روز پیش اومد تو خوابم و منو برا نماز صبح بیدار کرد :
" پاشو بابا ! پاشو اذونه ها ... "بیدار که شدم صدای مؤذن مسجد بلند بود !

جهان‌ بدون‌ رويا مي‌ميرد

يوسف‌ عزيز! براي‌ ما خوابي‌ ببين‌ كه‌ جهان‌ بدون‌ رويا مي‌ميرد.
يوسف! ما خواب‌ ستاره‌ نمي‌بينيم. خواب‌هاي‌ ما پر از گاوهاي‌ لاغر است‌ و خوشه‌هاي‌ خشك. پر از مردماني‌ كه‌ نان‌ بر سر نهاده‌اند و مرغان‌ از آن‌ مي‌خورند...
يوسف! ما تعبير خواب‌هايمان‌ را نمي‌دانيم.
ما چيزي‌ نمي‌كاريم. و فردا كه‌ برادرانمان‌ برگردند ماييم‌ و شرمساري‌ و دست‌هاي‌ خالي. ماييم‌ قحط‌ سال‌ وفاداري.
يوسف! تو نيستي‌ تا راه‌ را نشانمان‌ بدهي. ما مي‌رويم‌ و در پس‌ هر گامي‌ چاهي‌ است.
دنيا پر از دروغ‌ و پيرهن‌ پاره‌ خون‌آلود است.
يوسف! قرن‌ هاست‌ كه‌ به‌ چاه‌ افتادهايم‌ و سالياني‌ست‌ كه‌ كاروانيان‌ به‌ بهايي‌ اندك‌ ما را خريده‌اند..
يوسف! به‌ ما بگو كه‌ چگونه‌ عزيز شويم.
يوسف! ديري‌ست‌ كه‌ زليخا فريبمان‌ مي‌دهد. ديري‌ست‌ كه‌ پيرهنمان‌ را مي‌درد و ما هرگز نگفته‌ايم. زندان‌ دوست‌ داشتني‌تر است‌ از آنچه‌ مرا بدان‌ مي‌خوانند.
يوسف! يعقوب‌ منتظر است. پيرهن‌ ما، اما بوي‌ عشق‌ نمي‌دهد.
يوسف! براي‌ ما خوابي‌ ببين. جهان‌ بدون‌ رويا مي‌ميرد. روياي‌ گاوهاي‌ فربه‌ و خوشه‌هاي‌ سبز... رويايِ‌ ستاره‌اي‌ كه‌ سجده‌ مي‌كند.
---------------------------------
پ.ن: بی ربط با جملات بالا ! یه بدون شرح !!!

بدون شرح !!!

دو سال و هفت روز

دو سال و هفت روز از شروع وب لاگ نویسی من می گذره . به عبارت دیگه توتیای من دو سالش تموم شده و رفته تو سه سال ! درسته چند وقت پیش اسباب کشی کردم اومدم اینجا ، ولی توتیا همون توتیاست .
امسال به خاطر فوت پدر بزرگم و البته تاسوعا عاشورا حوصله همچین یادآوریهایی نداشتم ، هرچند الانم حالش نیست . فقط برا دل توتیا !
پارسال که هنوز جوون بودم ! برای این طفلکی یه جشن تولد گرفتم که توش کمی آمار وبلاگمونو در آوردم ؛ دوستای خوب توتیا رو جدا کردم و خلاصه یکم شلوغش کردم ولی امسال ...
نمیدونم اومدم اینجا اینطوری شدم یا خودم خیلی گوشه گیر شدم ! یا حال و هوای این روزها زیادی روم تأثیر گذاشته ولی این یکی دو روزه ، خوب که فکر میکنم می بینم امسال مثل پارسال نیست ، هم خودم تنهاتر شدم هم توتیـا ! برا همین حوصله وب لاگ نویسی هم ندارم البته تجربه ثابت کرده که احتمالا این حالتم چند روزه است (هر چند در مورد بعضی از دوستای واقعی خودم خیلی فکرم مشغوله !) ...
از این حرفا که بگذریم ، خودم با تمام این شکیات (!) دوست دارم توتیام حالا حالا ها عمر کنه و هر سال یک یادآوری از تاریخ آغاز به کارش داشته باشم ، البته اگه عمری برا صاحبش باقی باشه .

http://i28.tinypic.com/9asdb9.gif

اینم یه متن ، متناسب با حال این دو سه روزه من ! :
" می توان خواست ، می توان گفت ؟!! شاید …
نمی دانم خواستن به چه قیمتی و گفتن به چه شکل آیا می توان هر آنچه از دل می گذرد را به زبان جاری ساخت باز هم نمی دانم انگار قرار نیست گفته شوند یا بهتر بگویم انگار قرار نبوده است گفته شوند و حال به این ادراک نیز رسیده ام که خواستن هم نشود.
و این است آرزو ، آرزو را به شرط راز داری می توان داشت ، داشت و نگفت ، نگفت و تحمل کرد و در آخر رضا داد به آنی که رخ می دهد و آنی که حال باید آن را اعتقاد داشت و پذیرفت زیرا رد آن یعنی رویارویی ، رویارویی با ...
پس بیا آرزو کن و نگو و نخواه که این روزگار ، روزگاریست بس ناجوانمرد که اگر زیر پا لهمان نکند دستی از ما نگیرد ، کاش خواب باشم … "
البته باید ببخشید !همه رویارویی ها و همه کاش ها رو که نمیگن !!


-----------------------
پ.ن: انگار نه انگار تولده !خودم که موقع نوشتن این پست هی آه کشیدم هی آه کشیدم هی آه کشیدم !!! شما هم با دیدن این مرغابی ِ یخ زده یکم آه بکشید ! (این عکس رو هم از اون جهت گذاشتم !)

یخ زدن یک مرغابی روی دریاچه

انا مظلوم حسین

از همون اولای محرم نوحه ای عربی-فارسی از تلویزیون پخش میشه ، نوحه ای که همین امسال تو کربلا خونده شده (22/10/86) . فکر کنم خیلی طرفدار پیدا کرده ، یکیشونم خودمم که اگه چند دفعه پشت سر هم گوش بدم بازم با دوباره شنیدنش، یه حس خاصی بهم دست میده ...

اینم متن این نوحه ، البته با صدای مداحی که اونو می خونه (نزار القطری) :

" انا مظلوم حسین / انا محروم حسین
لم یا قوم تریدون ببغی و فساد / لم تسعون بقتلی بلجاج و عناد
لیس والله سوانا خلف بعد النبی / فرض الله علی طاعتنا کل عباد

انا مظلوم حسین / انا محروم حسین
من له جد کجدی فی الوری / او کشیخی فانا ابن العلمین
فاطم الزهرا امی ، و ابی / قاصم الکفر ببدر و حنین
عبدالله غلاما یافعا / و قریش یعبدون الوثنین
یعبدون اللات و العزی معا / و علی کان صل القبلتین
و ابی شمس امی قمر / فانا الکوکب و ابن القمرین

انا مظلوم حسین / انا محروم حسین
چیست تقصیر من ای قوم که امروز جهانی
شده آماده به قتلم همه با تیغ و سنانی
در شما نیست ز اسلام نه نامی و نشانی
انا عطشان و قد احرق نطقی و لسانی
انا ظمئان و قد احرق قلبی و فوادی

انا مظلوم حسین / انا محروم حسین
زیر خنجر شه لب تشنه حسین گفت:
تو ای شمر ستمکار! / تو ای ملحد مکار! / تو ای کافر غدار!
اگر من نشناسی ، بگویم بشناسی
حسینم و ضیاء القمرینم ، قتیل الودجینم
امام الحرمینم انا الفضه وابن الذهبینم

انا مظلوم حسین / انا محروم حسین
منم شهپر کبری منم آیه تقدیر / منم نخله خوبان / منم زاده زهرا
منم عرش و منم فرش / منم کرسی و لوح و قلم و ...
انا مظلوم حسین / انا محروم حسین "

این نوحه رو اینجا برا دانلود گذاشتم . ( می تونین از این لینک و این یکی ، که برا دانلود این نوحه پیدا کردم استفاده کنین )

گرچه آبم


گر چــه آبــــم روزی امـا سوختـــــم
قطـــــره تا دریــا ســراپا سوختـــــم
تشنه ای آمـــــد لبش را تــر کنـــــد
چارۀ لــب تشنــۀ ای دیگــــر کنـــــد
تشنه ای آمـــد که سیرابش کنــــم
مشک خالـــــی داد تا آبش کنـــــم
تشنــۀ آن روز من عبـــــــاس بــــود
پاســدار خیمه های یـــــاس بـــــود
خـــــون عبــــاس علمدار شهیــــــد
قطــره قطــره در درون من چکیـــــد
گــــــر چـه آبـم آبـرویم رفتـه اســت
شادی از رگ های جویم رفته است
آب بودم کربــــــلا پشتم شکســـت
قایـق امیــــــد من بر گل نشســت
حال از اکبــر خجــالت می کشــــم
از علی اصغــر خجالت می کشـــم


مصطفی رحماندوست
---------------------
پ . ن :

گفته بودم ...

http://i15.tinypic.com/6q8aao0.jpg

مدت زیادیِ پای کامپیوترم و تقریبا الکی الکی باهاش ور می رم ! حوصله هیچ کاری رو ندارم حتی استراحت بعد از یک روز پرکار . خیلی خسته ام ...
بعد از کلی این بر و اون بر کردن برا نوشتن یک پست جدید هر چی نوشتم رو پاک میکنم و به همین جمله ها، که فی البداهه می نویسم ،اکتفا می کنم . ولی واقعا تمرکز ندارم!...
گفته بودم ...
ظاهرا باید نوشتنم با گریه همراه بشه ...
....
در نبود بابا و مامان دلم حسابی گرفته ، اما نه از نبودن اونها نه ؛ از اینکه نتونستم مثل بی بی تو روزای آخر عمرش ببینمش ، نتونستم به خاطر این هوای لعنتی برا مراسم خاکسپاریش و حتی برا مراسم سومش که فردا باشه(البته الان دیگه شده امروز!) برم ...
خدایا بی بی رو که ازم گرفتی ، حالا نوبت پدر بزرگم شد ؟!
حالا کی اونقدر قشنگ دعام کنه؟ برا کی زیارت نامه بخونم ؟ کی قصه های شعرگونشو برام تعریف می کنه؟چرا منو از خنده های شیرینش محروم کردی ؟ ...
چرا عزیترامو داری ازم میگیری ؟!
حرف برا گرفتن زیاد دارم ولی ... گریه امان نمی ده ...

محرم


پرسيدم از هلال كه قدت چرا خم است؟

گفتا خميدن قدم از بار ماتم است

گفتم به چرخ بهر چه پوشيده اي كبود؟

آهي كشيد و گفت كه ماه محرم است


یه عکس !

دیروز تو یکی از ایمیلام مطلبی داشتم برا 18 دیماه ! : " روزی که مظفرالذین شاه قاجار در گذشت ... "
البته اصولا علاقه ای به خوندن این چیزا ندارم ولی عکسش خیلی توجهمو جلب کرد !! ;)

هفت تن از دختران مظفرالدين شاه

یاد یکی از پستهای سمنو (!) افتادم با عنوان "فرزان السلطنه "که کلی هم بابتش خندیده بودم !استغفرالله ! والا به خدا منظور خاصی نداشتم !

نسخه ايراني گوگل

اینجا رو دیده بودین ؟

http://googel.ir

فردا تعطیله !

راست همین امروزی که من کلی کار داشتم ، همین امروزی که خیام کلاس داشتم ! همین امروزی که مامان اینا رفتن سفر ! ... آخه همین امروز ، بعد از کلی سرمای خشک و خالی باید بارش برف شروع بشه ! هییییی !!!!
این ناشکری نیست ها ، همینطوری گفتم ... خدا رو صد هزار مرتبه شکر .
ولی جداً این برف خوشگل حسابی خوشحالمون کرد که بماند ، اطلاعیه استانداری خراسان رضوی (و البته خیلی جاهای دیگه مثل تهران) چشمانمان را گرد کرد و همه رو ذوق زده! همه رو از یک کنار تعطیل کردند! (به غیر بانکها و مراکز درمانی) کاشکی دیشب یک چیز دیگه از خدا میخواستم !
این عکسها رو سر شبی از رو پشت بوم گرفتم ! (از اون فاصله و تو تاریکی شب از این بهتر نمیشد! )

http://i19.tinypic.com/6yph8pv.jpg

http://i19.tinypic.com/8ge9oy8.jpg

از اون جهت !

یک هفته ای مجبور بودم کامل خونه بمونم ، فکر می کردم دور از محیط کار بهم سخت بگذره ولی با اینکه شدیداً اون چند روز مشغول بودم ، خیلی راحت بودم . احتمالا این حس به خاطر خستگی از کارمِ ! هر چی هست هنوزم مرخصی می خوام!!!
ظاهراً تو این مدت که ما نبودیم تو دانشکده اتفاقای خاصی افتاده که مهمترینش ، غیر منتظره ترینشه !! تا حالا پیش نیومده بود فکر کنم که اگه رئیس دانشکدمون عوض بشه چه حسی پیدا خواهم کرد ، ولی یک جورایی مطمئنم اگه پیش بینی هم میخواستم بکنم ها (!)حداقلش این بود که حس خاصی نمیداشتم !! ولی امروز که از صحت این خبر مطمئن شدم (هفته پیش این خبر رو یک جا خوندم!) یک جورایی شدم . این یک جورایی شدنم مساوی است با یک حس عجیب! این حسّمم تا الان شدید تر شده ، راستش فکر نمی کردم با رفتن دکتر اینقدر ناراحت بشم و به این شدت دوسشون داشته باشم ...

--------------------
تو آخرین روزای مرخصیم (!) با خبرمون کردند که حال پدربزرگم خوب نیست . حدود 110 سال شایدم بیشتر (!) سن دارند ولی تا حالا هیچ مریضی خاصی نداشتند . الانم دکترا گفتن کهولت سنِّ .
خیلی دوسشون دارم ، اینشاءالله همچنان سایشون رو سرمون باشه . به هر حال به خاطر کسالت مامان ، از ما پنهون کرده بودند ، حالا که مجبور شدند و گفتن ، با اینکه مامان نباید برن سفر دلشون طاقت نمیاره و راهی شدن . امیدوارم سفرشون به خیر و سلامت باشه ...
--------------------
همین دیگه ! از نوشته هام باید معلوم باشه حس نوشتن ندارم !! خیلی وقته آپ نکردم ، این چند خط رو هم از اون جهت نوشتم!