از اون جهت !

یک هفته ای مجبور بودم کامل خونه بمونم ، فکر می کردم دور از محیط کار بهم سخت بگذره ولی با اینکه شدیداً اون چند روز مشغول بودم ، خیلی راحت بودم . احتمالا این حس به خاطر خستگی از کارمِ ! هر چی هست هنوزم مرخصی می خوام!!!
ظاهراً تو این مدت که ما نبودیم تو دانشکده اتفاقای خاصی افتاده که مهمترینش ، غیر منتظره ترینشه !! تا حالا پیش نیومده بود فکر کنم که اگه رئیس دانشکدمون عوض بشه چه حسی پیدا خواهم کرد ، ولی یک جورایی مطمئنم اگه پیش بینی هم میخواستم بکنم ها (!)حداقلش این بود که حس خاصی نمیداشتم !! ولی امروز که از صحت این خبر مطمئن شدم (هفته پیش این خبر رو یک جا خوندم!) یک جورایی شدم . این یک جورایی شدنم مساوی است با یک حس عجیب! این حسّمم تا الان شدید تر شده ، راستش فکر نمی کردم با رفتن دکتر اینقدر ناراحت بشم و به این شدت دوسشون داشته باشم ...

--------------------
تو آخرین روزای مرخصیم (!) با خبرمون کردند که حال پدربزرگم خوب نیست . حدود 110 سال شایدم بیشتر (!) سن دارند ولی تا حالا هیچ مریضی خاصی نداشتند . الانم دکترا گفتن کهولت سنِّ .
خیلی دوسشون دارم ، اینشاءالله همچنان سایشون رو سرمون باشه . به هر حال به خاطر کسالت مامان ، از ما پنهون کرده بودند ، حالا که مجبور شدند و گفتن ، با اینکه مامان نباید برن سفر دلشون طاقت نمیاره و راهی شدن . امیدوارم سفرشون به خیر و سلامت باشه ...
--------------------
همین دیگه ! از نوشته هام باید معلوم باشه حس نوشتن ندارم !! خیلی وقته آپ نکردم ، این چند خط رو هم از اون جهت نوشتم!