عیدتان مبارک

... چه شود!

نمی دونم این چه اخلاقیه من دارم! همیشه مخصوصا این موقع ترم که میشه ،با دیدن نحوه درس خوندن، مخصوصا تو درسایی که خودم شخصا شاهد تلاش(!!!) و درس خوندن دانشجوها هستم یه عالم حرص می خورم . درسته زمانی خودم دانشجو بودم و بوده درسایی که می ذاشتم برا آخر ترم ولی اکثر بچه های این دوره و زمونه دیگه تنبلی رو از حدش گذروندن...
واقعا موندم! اون دانشجوهایی که زمانای ما (!) فعالیتی داشتند و مشتاق حداقل تو بعضی دروس ، بعد از اتمام درسشون چقدر تونستن از آموخته هاشون تو انجام کارهای مختلف استفاده کنن که این بچه ها بتونن!
اگه همه جا اینجوری باشه که با این سرمایه ها، ... چه شود!!
------------------------
جدای از این حرفها این پست "مداد سفید و خاکستری" به نظرم خیلی خوندنی اومد:

"شب هاي امتحانات زميني ام ، تا صبح بيدارم براي اينكه شايد درسي را كه در طول يك ترم نخوانده ام پاس كنم اما كاش مي دانستم هر شبي كه مي گذرانم برايم به مثابه شب امتحاني است كه استادش پروردگارم است و نمره قبولي در اين درس را نمي توانم با يك شب تلاش به دست آورم...

درس : زندگي
تعداد واحد : به ميزان ثانيه هاي زنده بودن
استاد : خداوند
تاريخ امتحان : تمام لحظات
اعلام نتايج : قيامت "

و با آیه ای نوشتشو تموم کرده بود که :

" آنگاه كه در ورطه غفلت و بي خبري از ياد خدا غرق در نعمت شدي بدان كه در عرصه آزمون الهي به سر مي بري...
سوره جن/ آيه ۱۷"

من اینطوری می میرم!

از وقتی یادمه تو رد شدن از خیابون بی ملاحظه بودم و از اونجا که معمولاً سریع راه می رم و البته تو کارامم عجولم ، صبرم برا رد شدن ماشینهای خیابون کمِ و خیلی شجاع از خیابونهای شلوغ رد میشم! چند بار خطر از بیخ گوشم گذشته(!) ، چند تا راننده هم جلو خودم فکراشونو مطرح کردن که میخوای خود کشی کنی !!! (استغفرالله !!!)
هر وقت با کسی میرم بیرون معمولا هم اونا کفر منو در میآرن تو رد شدن از خیابون و هم من البته که به حرفشون نمیکنم و جدا از اونا و به قولشون میپرم وسط خیابون!
چند روز پیش که با خواهر بزرگم رفته بودیم خرید، نزدیک بود سکتش بدم ! جلوتر از اون و البته خیلی سریع(چون عجله داشتم !) عرض خیابونو طی میکنم و نمیدونم چطور اتوبوس به اون گنده ای رو ندیدم و ظاهرا اتوبوس با سرعت پشت سر من (یک متری من )،که یکم زودتر از اینکه برسم به کنار خیابون راهمو راست کردم و کردمش پیاده رو !(فهمیدین چی شد؟) ، چند متری منو همراهی کرده ! دیدم یه خانمه یکم دورتر داشت به من اشاره میکرد و به طرفم می اومد و همون اول زد تو صورتش ! نگو طفلی منو تو اون وضعیت دیده اونم ترسیده!!!
خلاصه گفته باشم هر چند شکر خدا تا حالا تصادف اونجوری نکردم ولی با این اوصاف به احتمال زیاد تصادف همونجوری(!) خواهم کرد و یقینا جان سالم به در نخواهم برد! (هر چه زودتر بهتر ;) :D )
همینجا وصیت می کنم که بعد مرگم به راننده بیچاره کاری نداشته باشن.

شنای اسلامی در سواحل ترکیه

اینو چند روز پیش خوندم ، نمی دونم هر کسی یه نظری حتما خواهد داشت ما که خود خوری میکنیم ! در هر حال گفتم قبل پست جدیدم اینو پست کنم!

کامل نقل قول می کنم از اینجا ! اونم از اینجا!!

http://i26.tinypic.com/4q3kwk.jpghttp://i26.tinypic.com/2nq5yqx.jpg

"خدمات هتل و گردشگری برای مسلمانانی که نمی خواهند با بیکینی به ساحل بروند جدیدا به صنعت پررونقی در ترکیه تبدیل شده است.
در عکس صحنه هایی از شنای زنان مجحبه در ساحل زیبای آنتالیا را مشاهده می کنید. این محل شنا از آن هتل پنج ستاره و بسیار مدرن "شاه این پارادایز" است که به شیوه اسلامی مدیریت می شود، دارای نمازخانه است و پنح وقت نماز جماعت اقامه می شود و به هنگام اذان صدای اذان در اتاقها پخش می شود، نوشیدن مشروبات الکلی در آن ممنوع است و کلا به شیوه اسلامی اداره می شود.

آدرس این هتل برای ایرانیانی که می خواهند با حجاب شنا کنند: شاه این پارادایز"

دَر هَم و بَر هَم!

اول اینکه چند روزی است میهمان داریم ...
عمه و خاله بودن هم در آنِ واحد خیلی سخته! اونم بار اولش!! فکرش رو بکنین در حالیکه سونیا رو تو بغلم گرفتم متوجه نگاههای مشکوک بهاره میشم که بغل اون یکی عمه اش است! بعد از چند لحظه سونیا رو میدم به مامانش و میرم طرف بهاره که چشم از من و سونیا بر نداشته: "حالا تو بیا بغل عمه"! و اینطوریه که بهاره می پره بغل من و بعد در حالیکه به سونیا اشاره میکنه ، ابروهاشو بالا میده چشماشو گرد میکنه و به من نیگا میکنه و میگه "دَدَ دَدَ ..."!
طفلی این چند روزه خودشو کشت که بذاریم به دَدَش دست بزنه و نازش کنه ولی چون حاصل ناز کردناشو تو صورت باباش دیدیم ، نذاشتیم. که البته بهاره از این بابت حسابی شاکیه.

دوم اینکه چند روز کمتر از آن چند روز اولِ که هرچه سعی می کنم وارد قسمت مدیریت بلاگ اسپات بشم ، نمیشه که نمیشه... با دو سه اکانت مختلف و با چند کامپیوتر مختلف تر! از یکی دلیلش را پرسیدم فرمودند اشکال از کامپیوترهایی است که استفاده می کنی ، همه اشان از دم خراب است!!
خوب شد یک نوع کارت اینترنت دیگه امروز خریدم وگرنه باورم میشد!
این یعنی چی ؟! همین یکی رو کم داشتم !! برا باز کردن هر آدرسی که لازم دارم باید یک اکانت خاص داشته باشم ؟

سوم اینکه چند روز پیش خوش خوشَک رفتم اینجا و اینو برا توتیا درست کردم ولی اصلا دوسش ندارم ! هر چند خیلی بهتر از ریدر گوگلِ . ولی که چی؟!

چهارمِش رو پاک کردم چون ذوقم از باز شدن قسمت مدیرت توتیا با اکانت جدید تمام شد! الان یه هویی یادم اومد خسته ام!! فکرشو بکنین یه هفته اونم هر روز در حال گرفتن امتحان عملی باشی ، اونم منی که همه چی رو ریز میکنم و در نتیجه امتحان برا هر دانشجو نیم ساعت تا 45 دقیقه طول میشکه! باید فردا آماده بشم برا هفته جدید.

بزنم این توتیــــا رو حذف کنم ؟!

یک مدت ننوشتم تا آروم بشم ؛که یه وقت نزنم سر توتیای بیچاره یه بلایی بیارم!
الانم خیلی آروم ترم ولی هنوز بی حوصله ام. هفت هشت روزی هست دنبال کارامم ،تو سازمان مرکزی؛که شاید یه جور دیگه درستش کنم ولی خبری که امشب برام اومد همون یه ذره امیدمم از بین برد. که البته این بار زیاد دپرس نشدم! راستش بعد شنیدن خبر نا خودآگاه از دهنم پرید جهنّم!! اصلا حیف من برا این دانشگاه ...
این ماجراها حُسنی داشت و اونم این بود که یکم بیشتر نسبت به بالا بالاییها شناخت پیدا کنم .حالا...
پیش خودم تصمیماتی گرفتم ولی چون واقعا بدون کار نمیتونم یه جا بند بشم(!) (هر چند به قول بابا قرار بشه تو خونه دو برابر حقوقم را دریافت کنم!) ، احتمالا در کنارش ،فعالیتم رو در دانشگاه ادامه خواهم داد حالا یه جور دیگه.
با تمام این احوال الان حسابی به هم ریخته ام ! بزنم این توتیــــا رو حذف کنم ؟!