چند وقت پیش این شعر رو یکی برام فرستاد! شعری که به طنز گفته شده بود . هر چند دو سه تیکش درست نفهمیدم منظورش چی بوده ولی بامزه گفته شده! :
"یه شب که من حسابی خسته بودم /همینجوری چشامو بسته بودم
سیاهی چشمام یه لحظه سُر خورد / یه دفعه مثل مرده ها خوابم برد
تو خواب دیدم محشر کبری شده / محکمه الهی بر پا شده
خدا نشسته مردم از مرد و زن / ردیف ردیف مقابلش وایستادن
چرتکه گذاشته و حساب میکنه / به بنده هاش عتاب خطاب می کنه
میگه چرا اینهمه لج میکنید / راهتونو بیخودی کج می کنین
آیه فرستادم تا آدم بشین / با دلخوشی کنار هم جمع بشین
دلای غم گرفته رو شاد کنید / با فکرتون دنیا رو آباد کنید
عقل دادم برین تدبر کنید / نه اینکه که جای عقل رو کاه پر کنین
من بهتون چقدر ماشاأالله گفتم / نیافریده باریک الله گفتم
من که هواتونو همیشه داشتم / حتی یه لحظه گشنتون نذاشتم
اما شما بازی نکرده باختین / نشستین و خدای جعلی ساختین
هر کدوم از شما خودش خدا شد / از ما و آیه های ما جدا شد
یه جو زمین و این همه شلوغی! / اینهمه دین و مذهب دروغی!
حقیقتا شماها خیلی پستین / خر نباشین گاو رو نمی پرستین
از توی جمع یکی بلند شد ایستاد / بلند بلند هی صلوات فرستاد
از اون قیافه های حق به جانب / هم از خودی شاکی هم از اجانب
... "
آخرشم اینجوری تمام شده بود که :
"یکی میاد یه هاله ای باهاشه / چقدر بهش میآد فرشته باشه
اومد رسید و دست گذاشت رو دوشم / دهانشو آورد کنار گوشم
گفت تو که کله ات پر قرمه سبزیست / وقتی نمی فهمی بپرسی بد نیست!
اونکه نشسته یک مقام والاست / مترجمه ، رفیق حق تعالی است
خود خدا نیست نمایندشه / مورد اعتمادشه بندشه
خدای لم یلد که دیدنی نیست / صداش یا این گوشا شنیدنی نیست
شما زمینیا همش همینید / اون ور میزی رو خدا می بینید
همینجوری می خواست بلند شه نم نم / گفت که پاشو باید بری جهنم !
وقتی دیدم منم گرفتار شدم / داد کشیدم یک دفعه بیدار شدم "
اگه دوست داشتین همشو اینجا بشنوید!
|