اونقدر کار جدید وقتمو می گیره که همیشه وقت کم میآرم . گروه تقریبا داره سر و سامون می گیره و برنامه ریزی ترم آینده هم که کلی دنگ و فنگ داره تقریبا رو به اتمامه (البته اولیه اش) . کاملا خستگی این چند وقته که از صبح تا شب دانشگام رو احساس می کنم. کنسل شدن مسافرت چند روزه ام به تهران هم حسابی منو به هم ریخته...
خوب این از من! آخه بعد از یک ماه چی بنوسم؟ مخصوصا اینکه هنوزم سرم شلوغه.واقعا تو این مدت حتی فرصت یه آپ ساده رو هم نداشتم . نمی تونم قطعی بگم ولی سعی میکنم حالا که کارام داره یکم سبک تر میشه توتیا رو زودتر آپ کنم . راستش تو این مدت همیشه با خودم میگفتم که خدا خیر این جستجوگرها رو بده وگرنه آمار بازدید توتیا باید صفر میشد! خیلی خوبه که با وجود آپ نکردن خیلی کم پیش اومده که تعداد بازدیدکننده های روزانه از 10 نفر کمتر بشه ! دعا کنین یکم سرم خلوت تر شه...
امروز فاطمه برام عکسهای جدید سونیا رو فرستاده بود وای خدای من چقدر بزرگ شده ، چقدر خوشگل شده ... همونطور که داشتم عکساشو نیگاه می کردم بهاره هم از راه رسید و اونقدر عمه عمه کرد و خودشو لوس کرد تا بغلش کردم و رو پام گذاشتمش تا اونم ببینه واااااااای که این بچه چقدر بلا و شیطونه ... بهش میگم ببین سونیای عمه رو ! همونطور که عکسای سونیا رو رد می کردم بهاره هی ذوق می زد و با خنده و جیغ و داد میگفت : نونیا نونیا ....!!!
امروز ویندوز عوض کردم و هیچی ندارم باید فتوشاپی چیزی نصب کنم تا سونیا رو از تو عکسایی که برام فرستادن جدا کنم اونوقت حتما عکسشو می ذارم.
فعلا همین تا بعد ...
اشتراک در:
Comment Feed (RSS)
|