حرفهای همیجوری!

جدیداً هر وقت سیستمم رو روشن می کنم مدتی زل میزنم به بکگراند …
سونیای خوشگلم که مثل همیشه خیلی آروم و معصوم مستقیم به دوربین نیگاه میکنه و در کنارش مامان بزرگش که سرشو چسبونده به سر نوه اش و لبخندی که تهش یکم نگرانی و غم وجود داره. دلم برا مامان خیلی تنگ شده و اگه تو دانشگاه سرم گرم کار نبود واقعا نمی تونستم دوریشو تحمل کنم. عکسهایی که شوهر خواهرم اوائل دو هفته گذشته(!) برام فرستاده بود رو همیشه نیگاه می کنم و زل می زنم به چشمهای مامان. سعی می کنم آروم باشم ...
اگه بابا بتونن فردا بلیط گیر بیارن حرکت میکنن طرف مشهد تا دوهفته دیگه که باید برا معاینه برن تهران. خوشحالم چون آبجی فاطمه و سونیا هم قراره بیان...
--------------------
واقعیتش اینه که بعد مدتی که با بلاگ اسپات مشکل داشتم و قسمت مدیدریتش باز نمیشد (ظاهراً یه جورایی فیلتر شده بوده! مثل خیلی جاهای دیگه که خیلی مسخره فیلتر شده :( ) + یه سری چیزای دیگه! یه جورایی تو ذوقم خورده؛ البته این مدت کارمم زیاد بود.(و البته هست!) در هر حال به نظر می آد که خیلیها با من هماهنگ عمل می کنن! آخه خیلی از دوستان هم تو این مدت آپ نکردن که البته ازشون بعیده.
سعی میکنم یکم مرتب تر شم.
--------------------
اگر جویای کار و بارمان هستین!(مثل بعضی از دوستان صمیمی که دورند و فقط وبلاگم رو می خونن و اینجوری حال و احوال ما رو می پرسن!) عرض شود که همه جا امن و امان است! نزدیک یک ماهه که دارم میرم سر پست جدید ولی هنوز خبری از حکم این پست جدید نیست! امروز هم کلی غصه خوردم ؛ :( آخه اگه حکمی می آمد مثل بقیه کارمندها امروز حقوقم را زودتر از موعد ریخته بودن به حساب!
داخل پرانتز!:
(از این آرامش بالا بالاییها همینقدر به گوشمان رسیده که ظاهراً برای پرس و جو کنندگان علامت سؤالی ایجاد شده که چرا ما که اینقدر خوبیم هنوز مجردیم؟!!! فکر کنیم عده ای هم در این بین افکار شومی دارند! ;) )
در ضمن می ترسم آخر سر چشم بخورم! دورادور تعریف و تمجید بقیه به گوشم میرسه که از موقعی که آمده ام گروه ریاضی،گروه خیلی با نظم شده و با کُلاس!!! البته به هم زدن بعضی رسم و رسوم ها در مواردی کم کم صدای بعضیها را در میآره. :)

آپ نمی کنیم چون حوصله اش نیست!

10 روزی قبل از شروع مهرماه تو خونه بودم و دوست نداشتم سراغی از کار و دانشگاه بگیرم. برنامه ای هم که این ترم برا خودم ریخته بودم کاملا متفاوت با ترمهای گذشته و فقط عصرها بود، برای بقیه اش چه برنامه ها که نریخته بودم!
چشمتون روز بد نبینه! تا دانشگاه چشمش به ما افتاد ما را ول نکرد که!! هر چقدر اون 10 روز تو استراحت بودم تا امروز از صبح تا شب تو دانشگام و همش در حال بدو بدو!!!
هر چند هنوز خبری نیست ولی باز هم باید پذیرای تبریکات همه باشیم! برخوردها متفاوت است؛ بعضی ها می گویند از بس خوبی همه تو را می خواهند!!! برای همین است که هر چند وقت که میگذرد یک جای متفاوت از دانشگاه مشغول به کار می شوی! یکی از دوستان می گوید برای تو درس عبرت نمی شود؟! باز هم گول خوردی؟؟ دوستان ریاضی مان هم همان روز اول آمدند و تبریک گفتند و آخرش هم التماس دعا که هوایشان را داشته باشیم!(البته یکی دو نفری هستند که نمی شناسمشان ولی ظاهرا با آمدن ما به گروهشان سایه مان را با تیر می زنند!) استادان گروه آمار همه بعد از تبریک دلگرممان کردند که تو میتونی!! مخصوصاً مدیر گروه سابق آمار که دکتری قبول شده و از مدیر گروهی استعفا داده! و من خیلی دوستش دارم. کارشناس قبلی گروه ریاضی حسابی ته دلمان را خالی میکند که تا کارها دستت بیاید چند ماهی باید صبر کنی، از آن طرف مدیر گروه سابقشان که الان شده معاون آموزشی دانشگاه میگوید برای شما هیچ کاری ندارد و اگرهم سؤالی داشتید از خودم بپرسید! مدیر گروه جدید ریاضی، اصرار دارد که دیگه از کارشناسهایی که تا قبل از آمدن من به گروه کمک می دادند استفاده نکنیم! من هم اصرار دارم که با برداشتن درس و آزمایشگاه مثل ترمهای گذشته ارتباطم با قسمتهای دیگر قطع نشود! دور و بریها ظاهرا همه با من و حضورم موافقند و مدام امیدواری می دهند. مامان دینا و مامان نازلی هم به من لطف دارند.بابای فردیس از دور و غیر مستقیم هوایم را دارد،کاملاً می فهمم که نمیخواهد مثل سابق به او امیدوار باشم! (؟) در هر حال همه چیز اون بالا بالاها آرام است و همه خونسرد در حال بررسی و همچنان هیچی به هیچی!
تو اتاق مثلاً جدید کارم حسابی کلافه ام! کلی کار رو سرم ریخته، کلی کار عقب افتاده از قبل و همه جا شلوغ و هیچ کدوم از وسایل و جایشان به سلیقه من نیست!
بگذریم! تصمیم نداشتم تا مشخص نشدن تکلیفم از اوضاع و احوال جدید کاریم اینجا چیزی بنویسم ولی ظاهرا به این زودی ها خبری نیست! در هر حال مثل ترم پیش از صبح تا شب دانشگاهم .
البته به این خاطر نیست که توتیا آپ نمی شود حوصله اش نیست!
-------------------------
پ.ن : کسی می داند این روزها علت قایم باشک کردن بلاگر چیست؟ دیروز و همینطور چند روز پیش به هیچ صراطی مستقیم نبود! چند نوع اکانت عوض کردیم و الان با یه اکانت جدید کار می کند!

عیدتان مبارک

عید فطر مبارک

هلال نقره ای ماه، آسمان رمضان را روشنایی بخشیده است و منِ خاکی در این ثانیه های آخر به یک ماه مهمانی می اندیشم، به یک ماه خاطره ی آسمانی، به یک ماه «ربَّنا لا تزغ قلوبَنا»ی(1) دستانم، به یک ماه طعم دعای سحر و به یک ماه تشنگی!.
خدایِ آسمانیِ دل خاکی ام، تو را قسم می دهم به این لبان تشنه، ما را با نگاه مهدی ات سیراب گردان و این شب عید، آخرین شب عید بی مهدی باشد.
خدایا آسمان نیازم سرشار از توست، منِ روزه دارِ عاشقی را بیش از این تشنگی مده! و قدم های مهدیت را هدیه ی روز عید نصیب ما گردان.
«اللهُم اجعَل صیامی»(2) در این شهر رمضان «بِالشُکر و القبول عَلی مَا تَرضاهُ...» امشب منِ سراپا خاکی، همانند شبهای قدر به نیایش تو نشسته ام و تاریکی شب را در زیر نور مهتاب با ذکر شمار عاشقی ام انتظار می کشم... انتظار! انتظار رسیدن روزی که فطریه ی عاشقی ام را بپردازم، قلب کوچکم را می گویم ... ای مهدی قلبم برای تو، منتظرمان نگذار!
امشب من با مهتاب به درد دل نشسته ام و حضور مهدی را تمنا می کنم تا آسمان دلم را با آمدنش مهتابی سازد.
من در سیل سرشکم غسل عید به جا آورده ام، غسل شادمانی، غسل شوق...
صدا می آید... الله اکبر، خدا بزرگ است؛ لا اله الا اللهُ، الله اکبر(3)، و ستایش مخصوص توست ای تنها بهانه ی نیایش.
آسمان که هر صبحدم تسبیح تو می گوید اینک در این صبح بارانی از شوق و شور در این عید عرفانی در مقابل روزه داران کم آورده است، این همه عاشق زیر سقف آسمان دست به سوی پروردگار به نیت پنج مهمان کساء پیامبر «اللهُم اهلَ الکِبریاءِ و العظمةِ و اهلَ الجودِ و الجبروت»(4) را، با تو نجوا می کنند، ای تو اهلِ عفو و رحمت و ای اهل تقوا و مغفرت...
دانه دانه ی اشک آسمان با سرشک شوق آدمیان درآمیخته و همه فریاد می زنند «اسئَلُک بِحقّ هذا الیَوم» که قرارش دادی «للمسلمینَ عیدا» رحمت فرست بر محمد و خاندان او، بر مهدی موعود، بر منتَظَر دل ما، سلام ما را برسان یا الله!
«و اعوذُ بِکَ مِمَاستَعاذَ منهُ عِبادُک الصالحون» پناه می برم به تو از دردِ جانکاه انتظار...!
------------------
پ.ن: هر چند تکراریه ولی از این متن خیلی خوشم میآد. عیدتون مبارک